معنی ناکامی و نویدی

حل جدول

ناکامی و نویدی

حرمان


ناکامی

حرمان

محرومیت، حرمان


عشق و ناکامی

اثری از منوچهر کاظمی

لغت نامه دهخدا

نویدی

نویدی. [ن َ] (اِخ) مؤلف صبح گلشن او را شاعری دشوارپسند توصیف کرده و آرد: «دیوان مختصرش متضمن بیست و نه غزل... و هر غزلش به التزام مالایلزم ترک حرفی از حروف تهجی و جمل دریکی از مطابع شهر لکهنو در سنه ٔ سبع و ستین از ماءهثالث عشر مطبوع گشته » و از ابیات متروک الالف اوست:
صد شکر که شد دولت وصل تو میسر
گردید ز خورشید رخت دیده منور
در نظم نویدی نبود هیچ قصوری
بشکست ز در سخنش قیمت گوهر.
رجوع به صبح گلشن ص 567 و فرهنگ سخنوران ذیل عنوان نویدی لکهنوئی شود.

نویدی. [ن َ] (اِخ) از مردم گیلان است و در قرن دهم می زیسته و نویدی تخلص می کرده است و به عهد سلطنت اکبر پادشاه به هندوستان مهاجرت کرده است، او راست:
ای دلم دور از تو در آتش دو دیده خون فشان
بی توام در آتش و آب آشکارا و نهان.
رجوع به صبح گلشن ص 569 و فرهنگ سخنوران شود.

نویدی. [ن َ] (اِخ) از مردم تهران و از شاعران قرن دهم و از معاصران و مقربان شاه طهماسب صفوی است. او راست:
آشفتگی های دلم هر گه به یادش می رسد
دست نوازش بر سر زلف پریشان می کشد.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 287) (از صبح گلشن ص 568).

نویدی. [ن َ] (اِخ) زین العابدین عبدی بیگ شیرازی (خواجه...) متخلص به نویدی، از شاعران قرن دهم و از محرران و محاسبان دیوان شاه طهماسب صفوی بود، وی به تتبع خمسه ٔ نظامی پنج مثنوی سروده است. و دیوانی به نام جام جمشید دارد. او راست:
دهانش را صفت چون حد من نیست
چه گویم چون در آن جای سخن نیست.
و نیز:
دلا رهی چو بیابان عشق در پیش است
بگو به آبله ٔ پا که آب بردارد.
و نیز:
ندهد نور چو بر دیده نمالم دستش
شمع این خانه سرانگشت حنابسته ٔ اوست.
(از تذکره ٔ روز روشن ص 1857) (تحفه ٔ سامی ص 59) (از آتشکده ٔ آذر ص 312).


ناکامی

ناکامی. (حامص مرکب) ناامیدی. محرومی. (از ناظم الاطباء). نومیدی. (آنندراج). یأس. ناامیدواری. مأیوسی. ناکام بودن: و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی. (تاریخ بیهقی ص 254).
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک.
انوری.
به ار کامت به ناکامی برآید
که بوی عنبر از خامی برآید.
نظامی.
ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد.
سیف الدین باخرزی.
بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند به حسرت و غم و ناکامی.
خواجه آقائی همدانی.
جذبه ٔ عشق بنازم که دم مردن شمع
گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود.
دهقان اصفهانی.
- به ناکامی مردن، در ناامیدی مردن. به آرزو نارسیده مردن:
بجای او فراوان رنج برده
در آن محنت به ناکامی بمرده.
نظامی.
تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند.
سعدی.
مردن آدمی به ناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی.
امیرخسرو.
|| نامرادی. (آنندراج). ناکامیابی. ناکامرانی. سختی.تنگی. تلخی. دشواری: پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثه ٔ بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم. (تاریخ بیهقی ص 605). و جز این ناکامی ها دیده آیدتا حکم حق عز و علا چیست. (تاریخ بیهقی ص 600). و اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد. (تاریخ بیهقی ص 94).
ای حجت از این چنین بی آزرمان
تا چند کشی محال و ناکامی.
ناصرخسرو.
همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
به حکم یزدان بر بندگان او محکوم.
سوزنی.
یک روز زندگانی درحرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد. (جهانگشای جوینی).
همه ناکامی دل کام من است
گردکام این همه جولان چه کنم.
خاقانی.
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبرباید طالب نوروز را.
سعدی.
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه ٔ تنهائی.
حافظ.
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام.
وحشی.
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید.
وصال.
ز اوج کامگاری اوفتادن
به ناکامی و خواری دل نهادن.
وصال.
نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من.
وصال.
|| ضرورت. (دهار).
- به ناکامی، ضرورهً. عنفاً. جبراً.قهراً. بخلاف میل:
همی بینم که روز و شب همی گردی به ناکامی
به پیش حادثات من چو گوئی از پی چوگان.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

ناکامی

ناامیدی، نومیدی، محرومی،

فرهنگ فارسی هوشیار

ناکامی

نومیدی، مایوسی، یاس، ناامیدواری

فرهنگ معین

ناکامی

(حامص.) ناامیدی، محرومی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناکامی

حرمان، حسرت، نامرادی، نومیدی، یاس،
(متضاد) کامیابی

فارسی به عربی

ناکامی

فشل تام، إحباطٌ، إخفاقٌ

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ناکامی و نویدی

208

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری